حرف هایی از جنس ناگفتنی ها

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

روز هشتم :

شروع بسیار رو اعصابی داشت . با همسر دعوای بدی کردم . سر موضوعی که همیشه من روش بشدت حساسم و اونم دست گذاشته روش و اذیتم می کنه ... خودخواهیش توی بعضی مسائل داره روانیم می کنه و گاهی کم میارم ... نمی دونم چرا انقدر بچه است ... چرا انقدر حساسیت بالا توی مسائل مسخره ای داره که من حتی بهشون فکر هم نمی کنم .

واقعا امروز دلم میخواد اصلا نبینمش ... بدجوری ازش شاکیم .

بدجوری ...

امروز از اون روزاست که آرزوی مرگ دارم . نمی دونم چرا مدتیه روزای اینطوری زیا شده ...

 

حرف هایی از جنس ناگفتنی ها ...
ما را در سایت حرف هایی از جنس ناگفتنی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-bit-cho بازدید : 64 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 15:44

تنهایی هام این روزا خیلی زیاده ... مخصوصا که توی محیط کاری جدید هنوز جا نیافتم و بشدت این آزارم میده ... نداشتن دوست ... نداشتن کسی که بتونی چند ساعت بدون قضاوت شدن باهاش فقط حرف بزنی ... تنهایی شکنجه دهنده ی این محیط و زندگی ... می دونم یه روز دیگه تحملشو ندارم ... یه روز دیگه کم میارم ... اگر دوستی دارید که دوستتون داره و بهتون اهمیت میده قدرشو بدونید ... چون دیر یا زود این دوران تموم میشه و تا ابد حسرتشو می خورید ... من که داغش بدجوری به دلمه  ... خنجری که خوردم گیر کرده بین دنده هام با هر بغضی که می کنم تیر میکشه و وجودمو شعله ور می کنه ... نداشتن دوست وحشتناک ترین چیزی که می تونه برای یک آدم اتفاق بیافته ... من 5 سالی هست که دوستی ندارم ...   حرف هایی از جنس ناگفتنی ها ...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف هایی از جنس ناگفتنی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-bit-cho بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 15:44

  روز نهم : درسته که طبیعه مدیر یا کارفرما کارمندش رو ماخذه کنه و یا هشدار بهش بده . ولی بعضی از آدما که فراموش می کنند که کارمندشون هم احساس داره ، غرور داره ... نباید غرورش رو جریهه دار کرد . همینطوریش که داره زیر دست تو و زیر نظر تو فعالیت می کنه واسش سخت هست دیگه تو بیشتر و بدترش نکن . اونا نمی دونن توی ذهن تو چی میگذره ... مشکلات تو و دغدغه هاتو نمی دونن بعد فکر می کنن تو خنگی ! حالا من چطور و با چه زبونی بهشون بفهمونم ؟! مهم نیست ... بذار هرچی می خوان فکر کنند ... مهم اینه که من می دونم که اونا نصف توانایی های منم ندارند و این کارشون هم به خاطر بی هنری و بی استعدادیشونه ...   حرف هایی از جنس ناگفتنی ها ...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف هایی از جنس ناگفتنی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-bit-cho بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 15:44

انقدر روزا بد و زود می گذرند که نمی دونم چطور زندم هنوز ... آدما خیلی عجیبن ذات بی نهایت طلبی شون همیشه کار دستشون می ده ... البته بی نهایت طلبی شون بیشتر مادیه ... کسی به فکر بی نهایت خواستن واسه روحش نیست ... واسه برطرف کردن عیب و ایراداش وقت نداره و اصلا واسش مهم نیست آخرش هم میگه : " همینی هستم که میبینی !!! " می ترسم .. از خودم ... از آدما که هیچی نمی دونن ... می ترسم ... از اینکه جوابی واسه سوالای زیادم ندارم ... می ترسم از اینکه هم زبونی نیست تا ترسامو باهاش در اشتراک بذارم ... می ترسم که یه روز دیگه لب هام قدرت لبخند های فیکم رو نداشته باشند ... می ترسم .   حرف هایی از جنس ناگفتنی ها ...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف هایی از جنس ناگفتنی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-bit-cho بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 17:05

  امروز روز سوم که اومدم سر کار جدید . توی یک چاپخونه که همه چیزی رو چاپ و منتشر می کنه . از طرح زدن روی ماگ و تیشرت تا لوگو و بنر و ... کمی شلوغ و سخته . مخصوصا واسه منی که مدتی فقط توی خونه بودم و در حال بخور و بخواب . ولی کار رو دوست دارم . موقعیت خوبیه . از بیکاری و کسالت و افسردگی هم در میام .  قراره که کلی چیزای جدید یاد بگیرم . طرح زدن و چاپ روی شاسی و کارت ویزیت و بنر زدن ... یه حسی بهم می گه که روزای خوب می خواد بیاد . یه مدتی هم هست که برگشتیم سر تمرین تئاتر و یه دوست جدید هم پیدا کردم .  :)   حرف هایی از جنس ناگفتنی ها ...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف هایی از جنس ناگفتنی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-bit-cho بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 17:05

 

چرا هیچ کس گربه های سیاه رو دوست نداره ؟

 

حرف هایی از جنس ناگفتنی ها ...
ما را در سایت حرف هایی از جنس ناگفتنی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-bit-cho بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 17:04

روز چهارم :

بدترین چیز واسه خانوما اینه که تو پریودی ساعت های زیادی رو باید سر کار بگذرونن ... حداقلش واسه من که این ضد حال ترین اتفاقیه که می تونه بیافته .  حالا با دل درد و کمر درد شدید باید تا ساعت 7 شب سر کنم . بعد کوفته برگردم خونه ... یه چیزی درست کنم واسه شام شب و ناهار فردام . بعدم برم تمرین تئاتر و ساعت 12 هم خواب !!! 

فردا شب هم مادر شوشو دعوتمون کرد اونجا واسه یلدا ... یه یلدای لوس و خنک دیگه ... نه دوستی ... نه خانواده ای ... نه تفریحی ... دلمونم خوشه که داریم زندگی می کنیم .

 

حرف هایی از جنس ناگفتنی ها ...
ما را در سایت حرف هایی از جنس ناگفتنی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-bit-cho بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 17:04

روز پنجم : امروز سر کار اومدن توی هوای بارونی خیلی خوب بود ... بوی زمستون ... دلم دلک زده برای سوز سرمای هوای مشهد ... واسه کلاه شالگردن مورد علاقم که الان سه سال شده مال خواهر کوچیکم ، چون اهواز نیازی پیدا نمی کنم بهش ... دلم لک زده واسه کافه گردی تو زمستون ... واسه هات چاکلت های غلیظ ... واسه نوشته های روی دستمال و کاغذ یادداشت های کوچیک ... دلم لک زده واسه موزیک بلند گوش کردن تو جاده ی طرقبه ... واسه آش های نیمه شب ... بستنی خوردن توی برف .... یادم رفته بود چه چیزایی رو از دست دادم ... یادم رفته بود که دیگه اینجا کسی نیست تا پایه بشه واسه این کارا ... دیگه یادم رفته بود ... یادم رفته بود . حرف هایی از جنس ناگفتنی ها ...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف هایی از جنس ناگفتنی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-bit-cho بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 17:04

گاهی اوقات از خودم تعجبم می کنم ... سوتی هایی میدم عجیب غریب ! اینجا فامیلای جالب و بامزه ای دارن مردم . از همه ی اقوام جمع شدن یه جا ... کرد - عرب - شوشتری - دزفولی - انواع و اقسلام لر ها و بختیاری ها- ترک - اصفهانی ... بعد تصور کن همه ی این ها یکجا ... توی یک خیابون ... توی یک کوچه ... یک محله ... منظره و اتفاق خیلی جالبیه . من که لذت می برم . خلاصه توی محل کار مردم میان و موقع ثبت و یا تحویل سفارش یا پشت تلفن فامیل هاشون قاعدتا باید پرسیده بشه ... اینجاست که سوتی های منم آغاز می شه ... یا متاسفانه درست متوجه نمیشم یا غلط املایی پیدا می کنم و فاجعه تر اینکه اشتباه تلفظ می کنم !!! خودتون برید فکر کنید و تهشو بگیرید که من واقعا روم نمی شه بنویسم اینجا ... حرف هایی از جنس ناگفتنی ها ...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف هایی از جنس ناگفتنی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-bit-cho بازدید : 70 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 17:04

شب یلدای خود را چگونه گذراندیم : بسیار خنک ... رئیس منو رسوند خونه پدر همسری و منم خیلی ساده و روتین مثل همه ی دفعات قبلی که میرفتیم خونشون انگار نه انگار فقط ما آخر شب که من دیگه حموم کرده بودم و با لباس راحتی رو تخت دراز کشیده بودم که خواهر همسر و شوهر و پسرش اومدن یه سر زدن ! منم حقیقتا هم خسته بودم و هم دیگه حال نداشتم پاشم سلام علیک و این حرفا ... بعدم که چشم باز کردم دیدم ساعت 4 صبحه !!!! هیچی دیگه دوباره گرفتم خوابیدم . و اینگونه شب یلدای ما هم به پایان رسید ! کاش پیش خانوادم بودم ... اونا همیشه شب یلدا جمعا ... دیشبم همه خونه داداشم بودن ...     حرف هایی از جنس ناگفتنی ها ...ادامه مطلب
ما را در سایت حرف هایی از جنس ناگفتنی ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-bit-cho بازدید : 70 تاريخ : پنجشنبه 2 دی 1395 ساعت: 17:04